چاپ
دسته: واحد مشاوره
بازدید: 440

ghadrzahmat

قدرزحمت

مرد توانگری وقتی دید پسرش بزرگ شده به همسرش گفت:اوبایدروزها به خارج از خانه برود وکار کند .

مادر که علاقه زیادی به فرزندش داشت روزها پسرش رابه خانه خواهر خود می فرستاد وشبها که بر میگشت سکه ای به او می داد تا به پدرش داده وبگوید که آن سکه نتیجه زحماتش می باشد پدرهم سکه را در آتش می انداخت روزها به همین منوال می گذشت تا اینکه مادروسرهردوخسته شدند ویک روز پسر تصمیم گرفت کار کند عصرآن روز وقتی به خانه برگشت سکه ای که نتیجه زحمت آن روزش بود رابه پدردادپدرنیزآن رادرآتش انداخت پسر به ناگاه دست در آتش کرد وسکه رابیرون کشید.

پدرگفت :آری امروز راکاری کرده ای.